این بخش از رمان در فضایی آرام میگذرد و از لحاظ روند داستان نقش چندانی ندارد. در این فصل ابتدا با ژنرال یپانچین بیشتر آشنا میشویم. شخصی که مقصود اصلی پرنس میشکین از سفر به روسیه ملاقات با او و همسرش است. در این فصل با سوابق ژنرال و مکنت مقام او آشنا میشویم. ژنرال شخصیتی خودساخته، به معنای امروزیتر کلمه معرفی میشود، که نه تنها از سرباززادگی به مکنت و منزلت اجتماعیای رسیده و با سرمایهی کردن جهیزیهی محدود همسرش موفق شده مال و منالی به هم بزند، بلکه در آینده مقامهای بهتری هم در راهش قرار دارند. شخصیتی تو دار و در عین حال از لحاظ اجتماع و اطرافیان پشندیده. نکتهای در رابطه با اسلاو دوستی و وطندوستی ژنرال در این بخش زکر میشود که نزدیک به شخصیت خود داستایوفسکی است. داستایوفسکی البته نه به اقتظای روزگار بلکه قلبا معتقد به روح روسی و یک اسلاووفیل واقعی بوده. این مساله برای خود او هم مانند ژنرال گاهی باعث اتفاقات مضحکی میشده. در ایم بخش از همسر ژنرال کمتر میشنویم، نکاتی از جمله این که او زیاد متمول و زیبا نبوده و اینکه همانگونه که قبلا میدانستیم از خانوادهی اشرافی قدیمیای است، که «گرچه از نجبای تراز اول نبودند» ولی به هر حال نام شاهزاده و پرنسسی برای این واپسین بازماندهی خانوادهی خویش به جا گداشتهاند. ولی کمی هم در مورد سه دختر او یعنب الکساندرا، آدلاییدا و آگلایا ایوانونا یپانچین میشنویم که هر سه زیبا و دم بختند، هنرمند (اولی نوازندهس موسیقی و دومی نقاش) و تحصیل کرده و کتاب خوانده و با کمالاتند. سومی از همه زیباتر است و در محافل مختلف به همین زیبایی از او نام میبرند.
این خانواده را میتوان خانوادهای متوسط رو به بالا دانست. رمانهای داستایوفسکی کمتر به خانوادههای اشرافی و طبقات بالای جامعه میپرداختند. بر خلاف همعصران معروف خودش همچون تولستوی و تورگینیف او به خانوادههایی متوسط و از طبقات پایین جامعه میپردازد. شاید شخصیتهای رمان ابله را بتوان اشرافیترین شخصیتهای آفریدهی داستایوفسکی دانست. گرچه در این رمان هم بسیاری از افراد طبقات پایینتر جامعه نقشهای به سزایی در اتفاقات و پیشرفت داستان دارند. این مساله را داستایوفسکی بیشتر مدیون نیکلای گوگول داستان نویس بزرگ روس است. در حالیکه در میان آثار داستایوفسکی زیاد از پوشکین (پدر ادبیات قرن نوزده روس) نام برده میشود و از او تجلیل میشود و داستایوفسکی هم او را عاشقانه دوست دارد، با این حال نمیتوان از تاثیر بسیار زیاد نیکلای گوگول بر او گذشت. جملهای از داستایوفسکی هست که میگوید: ما همه از زیر شنل گوگل بیرون آمدهایم. (شنل در این جمله ضمن اشاره به شنل به نام یکی از مهمترین و اثرگذارترین داستانهای کوتاه گوگول به نام شنل نیز اشاره دارد – این داستان در مجموعه داستان یادداشتهای یک دیوانه که منتخبی از نوشته های گوگول با ترجمهی خشایار دیهیمی است و توسط انتشارات هاشمی منتشر شده در ایران به چاپ رسیده. احتمالا ترجمههای دیگری هم از آن در بازار یافت میشود) گفته میشود هنگامی که نگراسوف شاعر رمان تیرهبختان داستایوفسکی (از اولین رمانهای او) را برای بلینسکی یکی از معروفترین منتقدان ادبی زمان خود میخواند، او فریاد بر میدارد که گوگول جدیدی در روسیه ظهور کرده. گرچه امروز داستایوفسکی را حتی مهمتر از گوگول میدانند.
این بخش رمان به نظر میرسد تنها به صورت بخشی برای آشنایی بیشتر با پرنس و عقاید او و حتی عقاید خود فیودور داستایوفسکی در رمان قرار گرفته باشد. یکی از تکنیکهای مورد علاقهی داستایوفسکی تعریف کردن داستانها و قصههای کوتاه در میان رمان است. برخی از به یاد ماندنیترین بخشهای رمانهای او همین قصههای حاشیهای است که گاهی به صورت خاطرات شخصیتها و گاهی به صورتهایی همچون توهم و ماجراهای حاشیهای تعریف میشوند. بخشهایی از رمان برادران کارامازوف مانند داستان مفتش بزرگ، یا در همین رمان ابله ماجرای ماری از جملهی زیباترین این داستانها هشتند. در این بخش نیز ما ضمن شنیدن یکی از این داستانها با عقاید پرنس در رابطه با مجازات اعدام نیز آشنا میشویم. داستان مردی که پیش از اعدام میگرید گرچه هیچگاه در زندگیاش پیش از این نگریسته است. پرنس سخنرانی بلندی در رابطه با نا عادلانه بودن مجازات اعدام میکند و در جواب پیشخدمت که به او میگوید گیوتین بهتر از اعدام به روشهای دیگر است، چزا که محکوم مدت کمتری درد میکشد، به دردی اشاره میکند که محکومی که حکم قطعی اعدام او صادر شده میکشد. در پایان سخنرانی طولانی پرنس با سوالی مواجه میشویم که آیا کسی هست که تا پای اعدام رفته باشد بازگشتهباشد تا بتواند چنین درد جانفرسایی را برای دیگران باز گوید. جواب بله است. خود داستایوفسکی پیش از این در سال ۱۸۴۹ حکم اعدامش صادر شده و تا پای اعدام رفتهاست. در حالی که در دستهی دوم از اعدام شوندگان قرار داشته و دستهي اول جلوی چشمان آنها اعدام میشوند. اما پیش از آنکه دستهی دوم جلوی جوخهی اعدام بروند قاصدی حکم تزار در عفو و محکومیت کمتر متهمان را میآورد. چه کسی بهتر از خود داستایوفسکی برای تعریف چنین داستانی.
بر خلاف نویسندهی همعصر و معروف خود تولستوی که معروف به فلسفهپردازی در حین رمان است و گاهی (مانند رکان جنگ و صلح) خط داستانی رمان را رها میکند تا پنجاه شصت صفحهای فلسفه پردازی کند، داستایوفسکی عقاید فلسفی خود را در لابلای رمان و اتفاقاتش میگنجاند. گاهی عقاید بسیار سیاسی و فلسفی خود را از دید حاضران در جلسهای سیاسی و گاهی عقاید روانشناسانهی خود را در تحلیل یکی از شخصیت دیگری مینویسد. در عین حال ار همین داستانهای حاشیهای کوتاه هم برای رساندن مقاصد فلسفی و سیاسی و روانکاوانهی خود استفاده میکند.
این خانواده را میتوان خانوادهای متوسط رو به بالا دانست. رمانهای داستایوفسکی کمتر به خانوادههای اشرافی و طبقات بالای جامعه میپرداختند. بر خلاف همعصران معروف خودش همچون تولستوی و تورگینیف او به خانوادههایی متوسط و از طبقات پایین جامعه میپردازد. شاید شخصیتهای رمان ابله را بتوان اشرافیترین شخصیتهای آفریدهی داستایوفسکی دانست. گرچه در این رمان هم بسیاری از افراد طبقات پایینتر جامعه نقشهای به سزایی در اتفاقات و پیشرفت داستان دارند. این مساله را داستایوفسکی بیشتر مدیون نیکلای گوگول داستان نویس بزرگ روس است. در حالیکه در میان آثار داستایوفسکی زیاد از پوشکین (پدر ادبیات قرن نوزده روس) نام برده میشود و از او تجلیل میشود و داستایوفسکی هم او را عاشقانه دوست دارد، با این حال نمیتوان از تاثیر بسیار زیاد نیکلای گوگول بر او گذشت. جملهای از داستایوفسکی هست که میگوید: ما همه از زیر شنل گوگل بیرون آمدهایم. (شنل در این جمله ضمن اشاره به شنل به نام یکی از مهمترین و اثرگذارترین داستانهای کوتاه گوگول به نام شنل نیز اشاره دارد – این داستان در مجموعه داستان یادداشتهای یک دیوانه که منتخبی از نوشته های گوگول با ترجمهی خشایار دیهیمی است و توسط انتشارات هاشمی منتشر شده در ایران به چاپ رسیده. احتمالا ترجمههای دیگری هم از آن در بازار یافت میشود) گفته میشود هنگامی که نگراسوف شاعر رمان تیرهبختان داستایوفسکی (از اولین رمانهای او) را برای بلینسکی یکی از معروفترین منتقدان ادبی زمان خود میخواند، او فریاد بر میدارد که گوگول جدیدی در روسیه ظهور کرده. گرچه امروز داستایوفسکی را حتی مهمتر از گوگول میدانند.
این بخش رمان به نظر میرسد تنها به صورت بخشی برای آشنایی بیشتر با پرنس و عقاید او و حتی عقاید خود فیودور داستایوفسکی در رمان قرار گرفته باشد. یکی از تکنیکهای مورد علاقهی داستایوفسکی تعریف کردن داستانها و قصههای کوتاه در میان رمان است. برخی از به یاد ماندنیترین بخشهای رمانهای او همین قصههای حاشیهای است که گاهی به صورت خاطرات شخصیتها و گاهی به صورتهایی همچون توهم و ماجراهای حاشیهای تعریف میشوند. بخشهایی از رمان برادران کارامازوف مانند داستان مفتش بزرگ، یا در همین رمان ابله ماجرای ماری از جملهی زیباترین این داستانها هشتند. در این بخش نیز ما ضمن شنیدن یکی از این داستانها با عقاید پرنس در رابطه با مجازات اعدام نیز آشنا میشویم. داستان مردی که پیش از اعدام میگرید گرچه هیچگاه در زندگیاش پیش از این نگریسته است. پرنس سخنرانی بلندی در رابطه با نا عادلانه بودن مجازات اعدام میکند و در جواب پیشخدمت که به او میگوید گیوتین بهتر از اعدام به روشهای دیگر است، چزا که محکوم مدت کمتری درد میکشد، به دردی اشاره میکند که محکومی که حکم قطعی اعدام او صادر شده میکشد. در پایان سخنرانی طولانی پرنس با سوالی مواجه میشویم که آیا کسی هست که تا پای اعدام رفته باشد بازگشتهباشد تا بتواند چنین درد جانفرسایی را برای دیگران باز گوید. جواب بله است. خود داستایوفسکی پیش از این در سال ۱۸۴۹ حکم اعدامش صادر شده و تا پای اعدام رفتهاست. در حالی که در دستهی دوم از اعدام شوندگان قرار داشته و دستهي اول جلوی چشمان آنها اعدام میشوند. اما پیش از آنکه دستهی دوم جلوی جوخهی اعدام بروند قاصدی حکم تزار در عفو و محکومیت کمتر متهمان را میآورد. چه کسی بهتر از خود داستایوفسکی برای تعریف چنین داستانی.
بر خلاف نویسندهی همعصر و معروف خود تولستوی که معروف به فلسفهپردازی در حین رمان است و گاهی (مانند رکان جنگ و صلح) خط داستانی رمان را رها میکند تا پنجاه شصت صفحهای فلسفه پردازی کند، داستایوفسکی عقاید فلسفی خود را در لابلای رمان و اتفاقاتش میگنجاند. گاهی عقاید بسیار سیاسی و فلسفی خود را از دید حاضران در جلسهای سیاسی و گاهی عقاید روانشناسانهی خود را در تحلیل یکی از شخصیت دیگری مینویسد. در عین حال ار همین داستانهای حاشیهای کوتاه هم برای رساندن مقاصد فلسفی و سیاسی و روانکاوانهی خود استفاده میکند.