یکی از ویژگیهای غیرقابل اجتناب بشری، وابستگی به زمان است. در طول زمان انسان تغییر میکند. خواه تغییر اجباری باشد یا اختیاری، تغییر در طول زمان غیرقابل اجتناب است. فرد خواه نا خواه در طول زمان تغییر میکند.
تغییر در عین حال که یک امر اجتناب ناپذیر است، یک انتخاب به عنوان دستاویز کنارآمدن با جهان واقعی بیرون ماست. تغییر یک انتخاب برای زندهماندن در طول زمان است. تغییر دستآویزی است که از طریق آن فرد میتواند مهارتهای زندهماندن خود را برای بهبود تجربه زندگی نوسازی و بهسازی کند.
انتخاب برای تغییر یکی از سختترین انتخابهایی است که هر لحظه در طول زمان برای فرد فراهم است. اما فرد در برابر تغییر همواره مقاومت میکند. دلایل مختلفی برای این مقاومت در برابر تغییر وجود دارد.
یکی از اصلیترین موانع برای تغییر درون فرد، احساس شکستن وحدت هویتی وجود خودش در طول زمان است. در واقع بیش از آنکه یک فرد از تغییر کردن برای آینده ناشناخته اجتناب بکند، بیشتر به دلیل گذشته شناختهشده خودش و آنچه به عنوان وحدت وجودی یا هویت تاریخی خودش میداند نگران است.
تغییر به نوعی به معنای شکستن روندی است که «من» در تعریف هویت خودم در طول تاریخ به وجود آوردهام. «من» در صورت تغییر رفتار به «من دیگر» بدل خواهد شد که با هویت یکتای وجودی من در طول زمان سازگار نیست. در واقع نگرانی که باعث انتخاب نکردن تغییر در فرد میشود، نه نگرانی از پیشسازگاری (Forward Compatibility) بلکه نگرانی از پسسازگاری (Backward Compatibility) است.
فرد همواره خود را در قامت یک وجود واحد میبیند و علاقمند است که در غالب وجود واحد از سوی جهان بیرونی نگریستهشود. توهم وجود واحد (به گفته ژاک لاکان) در دوران نوزادی در فرد شکل میگیرد. این توهم وجود واحد در طول زمان هیچگاه از میان نمیرود و فرد همواره خودش را به عنوان واحد مجزایی از جهان بیرون تصور میکند که به همان تصوری که خود از خود دارد از سوی جهان بیرون دیدهمیشود. (برای مثال وقتی یک فرد در مورد رفتار خود دروغ میگوید، به این دلیل نیست که میخواهد شخصیت متفاوتی از آنچه هست به دیگران نشان بدهد، بلکه میخواهد اطمینان پیدا کند نگرش دنیای بیرون به او نسبت به آنچه خودش از خودش تصور میکند متفاوت نباشد، در واقع دروغ گفتن دستاویز کنار آمدن با رفتاری است که فرد تصور میکند نگرش جهان بیرون نسبت به او را تغییر میدهد، یعنی باعث میشود جهان بیرون او را نه به آن صورت که خود تصور میکند هست بلکه به شکل متفاوتی دریافت کند.)
فرد با وجود همه تغییراتی که در طول زمان با آن مواجه میشود، چه تغییرات فیزیکی و چه تغییرات شخصیتی و فکری، همواره تصور میکند که یک مسیر خطی را به سمت آنچه میخواهد طی میکند. او میل و خواسته خود را رانه تمام سیر وجودیاش میداند، او تصور میکند که «میداند و همواره میدانسته» «چه میخواهد» و تمام سیر زندگیاش برای دستیابی به آن خواستهبودهاست. در این سیر موهوم فرد هیچگاه تغییرات ظاهری و ماهوی خودش را به عنوان تغییر نمیپذیرد، بلکه یک سیر مشخص و دائم به سمت خواست همیشگی میداند.
اگر ما تصور کنیم که میدانیم چه میخواهیم، بر همین اساس همواره تصور میکنیم که عامدانه به سمت آنچه میخواهیم حرکت میکنیم، در نتیجه هر لحظه در پس لحظه قبل برای وجود واحد موهوم ما یک گام پیشبینی شدهاست، و از آنجا که زمان یک سیر پیوستهاست که هیچگاه متوقف نمیشود و هیچ ایستگاهی برای قیاس یک لحظه با لحظه گذشتهاش ندارد، در نتیجه فرد هیچگاه نمیتواند متوجه سیر تغییر خود شود و همواره تصور میکند که به عنوان یک کل واحد لایتغیر به سمت خواستهاش حرکت میکند.
ایستگاههایی که فرد در طول زمان به صورت مشخص به گذشته دور خود نگاه میکند و متوجه تغییرات جسمی، فکری و شخصیتی خود میشود هیچگاه نمیتواند او را از این واقعیت آگاه کند که او در طول زمان تغییر کردهاست.
اگر من به یک عکس از دوران کودکی خود نگاه میکنم نه تنها متوجه تغییر خودم نمیشوم، بلکه تصور میکنم «من» را در ابعادی کوچکتر و با چهرهای متفاوت در بازه زمانی دیگر میبینم. برای انسان درک و دریافت تفاوت «من» در زمان کنونی و «من» در گذشته نا ممکن است.
وقتی که خاطرهای از گذشته را به یاد میآورم و مثلا با به یاد آوردن آن خاطره میگویم من چقدر احمق بودم یا من چقدر هوشمند بودم، در واقع نه تنها با بیان یا تصور این حالات تفاوت خودم نسبت به گذشته را بیان نمیکنم، بلکه در حال بیان این نکته هستم که «من» به عنوان یک وجود واحد لایتغیر با معیارها و مهارتهایی که در این لحظه از خودم میشناسم در آن زمان چه رفتار احمقانه یا هوشمندانهای داشتهام. در چنین بیانی فرد تفاوت میان «من» گذشته و «من» جاری را درک نمیکند، این دو «من» از نظر انسان متفاوت نیستند، بلکه یک «من» هستند. وقتی که «من» میگویم «من چقدر احمق بودم» در واقع منظورم این است که «چرا من رفتاری را که در این لحظه تصور میکنم در آن موقعیت در گذشته هوشمندانه بود در آن لحظه انجام ندادم.» گو اینکه باور دارم که وجود واحد لایتغیر «من» در آن لحظه در گذشته همین تواناییها، مهارتها، هویت، شخصیت و افکاری را دارد که وجود واحد لایتغیر «من» در این لحظه دارد.