به طور عام واژهی Nation Building (ملت سازی) امروزه در معانی مختلفی به کار برده میشود. در واقع معنای ابتدایی این کلمه مربوط به فرآیند ملت سازی توسط مستعمرات آفریقایی پس از استقلال بود. در واقع معنای این عبارت تلاش برای ایجاد و پایه ریزی یک ملت با استفاده از قدرت حاکم در آن منطقه بود. با این حال برخی از مفسران و نظریهپردازان سیاسی این واژه را به معنای دولت سازی نیز به کار میبرند. به این شکل معنای دیگر ملت سازی تلاش هدف مند یک دولت خارجی برای ایجاد نهادهای دولت ملی در یک کشور نیز معنی میدهد. و اما این عبارت به معنای سومی نیز ه کار میرود. یک تعریف ترکیبی از دو معنای بالایی که آن را دولت-ملت سازی مینامیم. در واقع در واژهشناسی علوم سیاسی دولتهای مدرن را دولت ملت مینامند که آنها را از دولتهای سلف پیشامدرنشان متمایز کنند. فرآیند دولت-ملت سازی تلاش کشوریست خارجی برای ایجاد نهادهای دولت ملی جدید به همراه تلاش برای ایجاد روح ملیای جدید در جامعهی مد نظر. امٓا معنای چهارمی نیز برای این واژه وجود دارد. که به تلاش اتحاد جماهیر شوروی به ایجاد ملتهای متنوع در محدودهی امپراطوری پیشین روسیه بر میگردد.
آنچه از تعاریف فوق نتیجه میشود این است که فرآیند ملتسازی به هر صورت تلاشیست برای ایجاد یک ملٓت در سرزمینی مشخص. اما تفاوت در عوامل تلاشگر برای به وجود آوردن این واحد سیاسی-اجتماعی است. به جز مورد چهارم که استثنا است، ملت سازی در جهت دستیابی به یک دولت-ملت مدرن است. اما در معنای چهارم ملت سازی نه تنها برای ایجاد یک دولت-ملت واحد به کار نرفت، بلکه به طور مشخص در جهت خلاف آن حرکت کرد. در واقع اتحاد جماهیر شوروی بر خلاف دیگر دول مدرن اروپایی یک دولت ملت نبود و نه تنها تلاش نکرد تا ملتی واحد در محدودهی جغرافیایی خویش ایجاد کند، بلکه به ایجاد ملت های جدید در درون حوزهی حکومتی خویش اقدام نمود.
در مورد اول، دولتهای به قدرت رسیده در کشورهای پسااستعماری، تلاش میکردند برای کاهش کشمکش، هرج و مرج و درگیری در واحد سیاسی متبوعشان، که بر اثر تکثر نژادی، قبیلهای و مذهبی روی میداد، با استفاده از راهکارهایی بر این ناهمگونی و تکثر غلبه کنند و واحد اجتماعیای ایجاد کنند (ملت) که واحد سیاسی (دولت) بتواند بدون دغدغههای تجزیهگرا و واگرایانه تثبیت شود. این دولتها در مرزهایی قرار داشتند که توسط دولتهای استعمارگر بدون توجه به تفاوتهای نژادی، قبیلهای و مذهبی رسم شدهبود. بنابراین این دولتهای جدید نیاز داشتند تا با استفاده از ترفندهایی در واحد سیاسیای که بر آن حاکم شدهبودند، وحدت ملٓی ایجاد کنند. این ملت سازی با استفاده از سمبلهای ظاهری ملٓی همچون پرچم، سرود ملٓی، روزهای ملٓی، خطوط هوایی ملٓی، زبان ملٓی و اسطورههای ملی، صورت میگرفت. بسیاری از این تلاشها موفقیت آمیز نبودند. در حالی که به طور مثال تلاش برای ملتسازی در سنگاپور با وجود اختلاط نژادی از چینی و تامیل گرفته تا مالایی و اروپایی-آسیاییها و حتی درصدی از نژادهای دیگر، موفق بود، بسیاری از دولتهای دیگر در این امر نا موفق بودند. بسیاری از دولتهای جدید به بلای قومگرایی در بین گروههای نژادی مختلف درون ملت دچار شدند. این امر گاهی اوقات تا نزدیکی فروپاشی و تجزیه نیز پیش رفت. به عنوان مثال در آفریقا تلاش بیافرا برای جدا شدن از نیجریه در دههی هفتاد میلادی و یا استقلال طلبی همیشگی منطقهی سومالیایی نشین اوگادن در اتیوپی، در آسیا تجزیهی پاکستان به پاکستان و بنگلادش که نشان داد تفاوت نژادی به همراه فاصلهی سرزمینی باعث تجزیه در یک دولت پسااستعماری میشود. نسل کشی در روآندا و مشکلات همیشگی در سودان نیز به همین نبود همبستگی نژادی-قومی-مذهبی در ملت بر میگردند. حتٓی ثابت شدهاست که ایجاد وحدت ملٓی در کشورهای تکنژاده نیز اگر سابقهی استعماری متفاوتی داشتهباشند مشکل است. در حالیکه ملٓت سازی در کامرون با وجود سابقهی استعماری دوگانه توسط انگلیس و فرانسه موفق بود، اما در کنفدراسیون سنگامبیا با وجود نژاد مشترک، به علت تفاوت سابقهی استعماری به دو بخش فرانسهزبان سنگال و انگلیسزبان گامبیاُ تجزیه شد.
اما در مورد دوم تلاش از سوی یک دولت یا دول خارجی صورت میگیرد و یا به شکل یک نوع همکاری بینالمللی انجام میشود تا در یک محدودهی معین سیاسی، یک دولت-ملت جدید شکل بگیرد. نوعی از این ملتسازی را میتوان در رویهی صلحبانی ملل متحد دید. بر اساس این واقعیت که بسیاری از عملیات صلحبانی ملل متحد به علت کم توجهب به دولت رها شده پس از عملیات با شکست مواجه شدهاند و بسیاری از آنها موفق به ایجاد صلح پایدار نبودهاند، دولتسازی به عنوان یک اصل در اینگونه عملیات پذیرفته شدهاست. سازمان ملل متحد، برنامهی توسعهی ملل متحد، بانک جهانی و بسیاری از کمککنندگان به شکل روبهرشدی دولت سازی را در راهبرد توسعهشان قرار میدهند. ( برای مثال در هاییتی، تیمور شرقی، یوگوسلاوی سابق، کوزوو، سیرالیون، لیبریا، افغانستان و عراق) بسیاری از فعالیتهای دولتسازی در کشورهای عقبافتاده، ضعیف یا جنگزده صورت گرفتهاست. دلیل اینکه این نوع دولت سازی هم به عنوان نوعی ملتسازی مطرح میشودبه این بر میگردد که برخی تحلیلگران و سیاست مداران این فرآیند را نه دولت سازی (State Building) که ملتسازی (ٔNation Building) مینامند. به عنوان مثال موسسهی راند (Rand) که یک موسسهی غیر انتفاعی آمریکاییست و پیشاز این متعلق به نیروی هوایی ارتش ایلات متحده بودهاست تحقیقی منتشر کرده، به نام تاریخ ملت سازی (The RAND History of Nation-Building) که شامل دو جلد به نامهای نقش آمریکا در ملتسازی : از آلمان تا عراق (America’s Role in Nation-Building: From Germany to Irag) و نقش سازمان ملل متحد در ملتسازی: از کنگو تا عراق (The UN’s Role in Nation-Building: From the Congo to Iraq) است. در این مجموعه عملیات آمریکا در آلمان و ژاپن (پس از جنگ جهانی دوم)، سومالی، هاییتی، بوسنی، کوزوو و افغانستان و اخیرا در عراق را ملت-سازی نامیدهاند. همچنین دخالت سازمان ملل در کونگوی بلژیک، نامیبیا، السالوادور، کامبوج، موزامبیک، اسلونی شرقی، سیرالیون و تیمور شرقی و اخیرا عراق را نیز ملتسازی نامیدهاست. در این تحقیق اشاره شدهاست که موفقیتهای به دست آمده در آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم وابسته به اقتصاد بسیار پیشرفتهی این ممالک بود. با این حال ناتوانی آمریکا برای برقراری دموکراسی پایدار در سومالی و هاییتی و یا حتی افغانستان به دلیل «اختلافات بومی عشیرهای و یا طبقاتی» است. پژوهشگران راند اشاره میکنند که در بوسنی و کوزوو علیرغم پیشرفت نسبی پروسهی دموکراتیزاسیون، نفرتهای قومی همچنان پابرجاست. بیشترین اشاره به ملت سازی به معنی اخیر در بین سیاستمداران و تحلیلگران ایالات متحده رایج است. در واقع این عبارت به این معنی پس از آغاز جنگ افغانستان توسط آمریکا بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. در میان اندیشمندان و تحلیلگران آمریکایی انتقاداتی نیز به این فرآیند مطرح میشود. فرانسیس فوکویاما طی مقالهای در ماهنامهی آتلانتیک (ژانویه و فوریهی ۲۰۰۴) در این مورد مینویسد:
آنچه از تعاریف فوق نتیجه میشود این است که فرآیند ملتسازی به هر صورت تلاشیست برای ایجاد یک ملٓت در سرزمینی مشخص. اما تفاوت در عوامل تلاشگر برای به وجود آوردن این واحد سیاسی-اجتماعی است. به جز مورد چهارم که استثنا است، ملت سازی در جهت دستیابی به یک دولت-ملت مدرن است. اما در معنای چهارم ملت سازی نه تنها برای ایجاد یک دولت-ملت واحد به کار نرفت، بلکه به طور مشخص در جهت خلاف آن حرکت کرد. در واقع اتحاد جماهیر شوروی بر خلاف دیگر دول مدرن اروپایی یک دولت ملت نبود و نه تنها تلاش نکرد تا ملتی واحد در محدودهی جغرافیایی خویش ایجاد کند، بلکه به ایجاد ملت های جدید در درون حوزهی حکومتی خویش اقدام نمود.
در مورد اول، دولتهای به قدرت رسیده در کشورهای پسااستعماری، تلاش میکردند برای کاهش کشمکش، هرج و مرج و درگیری در واحد سیاسی متبوعشان، که بر اثر تکثر نژادی، قبیلهای و مذهبی روی میداد، با استفاده از راهکارهایی بر این ناهمگونی و تکثر غلبه کنند و واحد اجتماعیای ایجاد کنند (ملت) که واحد سیاسی (دولت) بتواند بدون دغدغههای تجزیهگرا و واگرایانه تثبیت شود. این دولتها در مرزهایی قرار داشتند که توسط دولتهای استعمارگر بدون توجه به تفاوتهای نژادی، قبیلهای و مذهبی رسم شدهبود. بنابراین این دولتهای جدید نیاز داشتند تا با استفاده از ترفندهایی در واحد سیاسیای که بر آن حاکم شدهبودند، وحدت ملٓی ایجاد کنند. این ملت سازی با استفاده از سمبلهای ظاهری ملٓی همچون پرچم، سرود ملٓی، روزهای ملٓی، خطوط هوایی ملٓی، زبان ملٓی و اسطورههای ملی، صورت میگرفت. بسیاری از این تلاشها موفقیت آمیز نبودند. در حالی که به طور مثال تلاش برای ملتسازی در سنگاپور با وجود اختلاط نژادی از چینی و تامیل گرفته تا مالایی و اروپایی-آسیاییها و حتی درصدی از نژادهای دیگر، موفق بود، بسیاری از دولتهای دیگر در این امر نا موفق بودند. بسیاری از دولتهای جدید به بلای قومگرایی در بین گروههای نژادی مختلف درون ملت دچار شدند. این امر گاهی اوقات تا نزدیکی فروپاشی و تجزیه نیز پیش رفت. به عنوان مثال در آفریقا تلاش بیافرا برای جدا شدن از نیجریه در دههی هفتاد میلادی و یا استقلال طلبی همیشگی منطقهی سومالیایی نشین اوگادن در اتیوپی، در آسیا تجزیهی پاکستان به پاکستان و بنگلادش که نشان داد تفاوت نژادی به همراه فاصلهی سرزمینی باعث تجزیه در یک دولت پسااستعماری میشود. نسل کشی در روآندا و مشکلات همیشگی در سودان نیز به همین نبود همبستگی نژادی-قومی-مذهبی در ملت بر میگردند. حتٓی ثابت شدهاست که ایجاد وحدت ملٓی در کشورهای تکنژاده نیز اگر سابقهی استعماری متفاوتی داشتهباشند مشکل است. در حالیکه ملٓت سازی در کامرون با وجود سابقهی استعماری دوگانه توسط انگلیس و فرانسه موفق بود، اما در کنفدراسیون سنگامبیا با وجود نژاد مشترک، به علت تفاوت سابقهی استعماری به دو بخش فرانسهزبان سنگال و انگلیسزبان گامبیاُ تجزیه شد.
اما در مورد دوم تلاش از سوی یک دولت یا دول خارجی صورت میگیرد و یا به شکل یک نوع همکاری بینالمللی انجام میشود تا در یک محدودهی معین سیاسی، یک دولت-ملت جدید شکل بگیرد. نوعی از این ملتسازی را میتوان در رویهی صلحبانی ملل متحد دید. بر اساس این واقعیت که بسیاری از عملیات صلحبانی ملل متحد به علت کم توجهب به دولت رها شده پس از عملیات با شکست مواجه شدهاند و بسیاری از آنها موفق به ایجاد صلح پایدار نبودهاند، دولتسازی به عنوان یک اصل در اینگونه عملیات پذیرفته شدهاست. سازمان ملل متحد، برنامهی توسعهی ملل متحد، بانک جهانی و بسیاری از کمککنندگان به شکل روبهرشدی دولت سازی را در راهبرد توسعهشان قرار میدهند. ( برای مثال در هاییتی، تیمور شرقی، یوگوسلاوی سابق، کوزوو، سیرالیون، لیبریا، افغانستان و عراق) بسیاری از فعالیتهای دولتسازی در کشورهای عقبافتاده، ضعیف یا جنگزده صورت گرفتهاست. دلیل اینکه این نوع دولت سازی هم به عنوان نوعی ملتسازی مطرح میشودبه این بر میگردد که برخی تحلیلگران و سیاست مداران این فرآیند را نه دولت سازی (State Building) که ملتسازی (ٔNation Building) مینامند. به عنوان مثال موسسهی راند (Rand) که یک موسسهی غیر انتفاعی آمریکاییست و پیشاز این متعلق به نیروی هوایی ارتش ایلات متحده بودهاست تحقیقی منتشر کرده، به نام تاریخ ملت سازی (The RAND History of Nation-Building) که شامل دو جلد به نامهای نقش آمریکا در ملتسازی : از آلمان تا عراق (America’s Role in Nation-Building: From Germany to Irag) و نقش سازمان ملل متحد در ملتسازی: از کنگو تا عراق (The UN’s Role in Nation-Building: From the Congo to Iraq) است. در این مجموعه عملیات آمریکا در آلمان و ژاپن (پس از جنگ جهانی دوم)، سومالی، هاییتی، بوسنی، کوزوو و افغانستان و اخیرا در عراق را ملت-سازی نامیدهاند. همچنین دخالت سازمان ملل در کونگوی بلژیک، نامیبیا، السالوادور، کامبوج، موزامبیک، اسلونی شرقی، سیرالیون و تیمور شرقی و اخیرا عراق را نیز ملتسازی نامیدهاست. در این تحقیق اشاره شدهاست که موفقیتهای به دست آمده در آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم وابسته به اقتصاد بسیار پیشرفتهی این ممالک بود. با این حال ناتوانی آمریکا برای برقراری دموکراسی پایدار در سومالی و هاییتی و یا حتی افغانستان به دلیل «اختلافات بومی عشیرهای و یا طبقاتی» است. پژوهشگران راند اشاره میکنند که در بوسنی و کوزوو علیرغم پیشرفت نسبی پروسهی دموکراتیزاسیون، نفرتهای قومی همچنان پابرجاست. بیشترین اشاره به ملت سازی به معنی اخیر در بین سیاستمداران و تحلیلگران ایالات متحده رایج است. در واقع این عبارت به این معنی پس از آغاز جنگ افغانستان توسط آمریکا بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. در میان اندیشمندان و تحلیلگران آمریکایی انتقاداتی نیز به این فرآیند مطرح میشود. فرانسیس فوکویاما طی مقالهای در ماهنامهی آتلانتیک (ژانویه و فوریهی ۲۰۰۴) در این مورد مینویسد:
محافظهکاران هیچگاه با آنچه مداخلهی بشر دوستانه نامیده میشد در دههی نود، مانند آنچه در سومالی، هاییتی، بوسنی، کوزوو و تیمور شرقی رخ داد موافق نبودند. لیبرالها هم به نوبهی خود دلایل بوش برای حمله به عراق را قبول نداشتند. اما چه به دلایل بشردوستانه و چه به دلیل امنیت ایالات متحده در طول ۱۵ سال گذشته مداخلات نظامی زیادی صورت داده است و تقریبا سالی یک ملت سازی از پایان جنگ سرد به این سو رخ داده است. … انتقادات وارد بر ملتسازی نشان میدهند اگر ملتستزی به معنای ساختن و تعمیر تمامی گرههای اجتماعی و فرهنگی و تاریخیای باشد که یک ملت را متحد میکند، که خارجیها هیچ گاه نمیتوانند یک ملت بسازند. آنچه در واقع ما در رابطه با آن صحبت میکنیم دولتسازی است که به معنی ساختن و یا تقویت نهادهای دولتیای مانند ارتشها، نیروهای پلیس، دادگستری، بانکهای مرکزی، موسسات مالیات، سیستمهای آموزش و درمان و مانند آن است.
Powered by ScribeFire.
سلام شهاب عزیز. وبلاگ نو مبارک باشه.
چند وقتی است که هرچه تماس می گیرم توفیق حاصل نمی شود!
این کامنت را با عجله نوشتم! مجددا برخواهم گشت و مطلبتان را می خوانم.
به امید دیدار.
سلام. با موخره مطلب شما کاملا موافقم. دفاتیسم هیچگاه منجر به ملت سازی نمی شود و در بهترین حالت ممکن به قلب ایدئولوژی می پردازد.
ملت سازی یک فرایند فوق العاده پیچیده و چند وجهی است و از تمامی ریزوم های جامعه متاثر است!!
بدرود.
منتظر دیگر مطالبت هستم.
احساس می کنم وبلاگت زیادی به عبوسی آکادمیک تکیه داده است!
به ما هم سر بزن.